ال آی ال آی ، تا این لحظه: 14 سال و 28 روز سن داره
ائلمانائلمان، تا این لحظه: 5 سال و 4 ماه و 26 روز سن داره
الناالنا، تا این لحظه: 5 سال و 4 ماه و 26 روز سن داره

@برای دخترم ال آ ی جوووونم :-) :-)

ادامه پست قبلی ...

اونا  همگی رفتن  بیمارستان و من بخاطر بچه ها و مادر بزگ و بابابزرگ که هنوز بهشون چیزی نگفته بودیم موندم خونه .... اما بعدش که با هاشون تماس گرفتم ... گفتن که  آقا محبوب سکته قلبی کرده  و تو کما هستش. ودکترا میگن که 48 ساعت بعد می تونیم بهتون بگیم که چی میشه .... آخرای شب بود و عمو محبوب رو به icu منتقل کرده بودن . تقریبا همه فامیل بیمارستان بودن و همه شب رو رفتیم خونه اون یکی خاله (خاله عالیه ) .  خدا می دونه چطور  شب رو صبح کردیم .    مسئله مهم دیگه اینه که الی دختر خاله  فریده و عمو محبوب  که سه ماهه بارداره هنوز بی خبر بود و  نمی تونستیم بهش چیزی بگیم .  اونم از همه ج...
18 دی 1392

رفتیم خونه بابابزرگ

دوشنبه 9 دی سال 92 بود و شما خیلی دلت برای خونه مادر بزرگ که بهشون ننی میگی  تنگ شده . از یک هفته پیش برا خونه  ننی دلتنگی می کنی .هرروز بهانه اونا رو میگیری و میخوای بری خونه ننی زینب تا با اسرا و اسما هم بازی کنی .  منم برات توضیح می دادم که باید چند شب بخوابی و بری مهد کودک بعدش میریم خونه ننی.وبالاخره سه شنبه صبح رفتیم . دوشنبه شب چمدانمون رو آماده کردیم و  به خونه  هم رسیدم تا بعد از برگشت با خونه شلخته دلمون نگیره .  صبح سه شنبه 10 دی ماه علیرغم همیشه ساعت 8/30 بیدارشدی و منم خودم 7/30 بیدارشده بودم و سبد چای و تنقلات ماشین رو هم آماده کرده بودم . منتظر دختر نازم بودم تا ببرمش حموم و  صبحا...
15 دی 1392

مهمون کوچولو .....

امروز  من و شما خوشبختانه تعطیل بودیم . اما صبح خیلی زود بیدار شدی ... و از اول صبح گیر داده بودی که باهات بازی کنم . یه کم باهات بازی کردم اما چون آخر هفته هست و من یه عالمه کار خونه هم داشتم . بنابراین شبکه پویا را باز کردم تا بلکه سرگرم بشی . کارتون دیدی / نقاشی کشیدی / چند تا از کتابات رو خودت مثلا خوندی / قربونت بشم چه با آهنگ هم می خوندی ...البته من رو چندین بار صدا کردی... هوا خیلی خیلی سرده در حد 17 در جه زیر صفر . حتی روزهایی شده که به 20 درجه زیر صفر  هم رسیده . با این هوا هی میگی " تو رو خدا من دلم تنگ شده  بریم بیرون " با چیزی جدیدی سرت رو گرم می کنم ... میرم تا لباسا رو از ماشین رخت شویی بیارم بیرون ...
6 دی 1392

تعطیلی من و ال آی چطور گذشت ....

دو شنبه 2 دی 1392 بخاطر اربعین حضرت امام حسین (ع) تعطیل بود و ما خونه بودیم .....تا ساعت 11 با نجام یکسری کارها  که تصاویر  ادامه مطلب  گویا هستش  مشغول بودیم اما دختر نازنینم حوصله ش سر رفت و می خواست بره بیرون ... بنابراین ساعت 11 رفتیم بیرون . همه جا تعطیل و هوا خیلی سرد بود ... اما آیین شبیه خوانی و احسان ونذری  تو سطح شهر بر پا بود ... یه دوری تو شهر زدیم ...ال آی تو ماشین خوابش برد و برگشتیم خونه .... اما همونطور که گفتم قبل از رفتن  یه کارایی کردیم .. مثلا با کمک ال آی  جون لوبیا سبز خورد کردیم   به این جور کارا  خیلی علاقه داره ..... منم یه کارد بی خطر بهش دادم ....   ...
6 دی 1392

استراحتم کمه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

یه روز از مهد کودک جست و خیز کنان و خیلی با انرژی وارد خونه شدی . بعدش رو مبل دراز کشیدی و گفتی من اول استراحت می کنم بعدش ناهار میخورم (البته شما همیشه ناهارت رو مهد میخوری هاااااااااااا) وقتی که داشتی  رو مبل دراز می کشیدی می دونی چی گفتی: ا ولش فک کردم اشتباهی شنیدم اما بعدش دیدم نه درست شنیدم و گفتی :" امروز استراحتم خیلی کم بوده  سرم درد می کنه .ههههههههههههههه من و بابایی از خنده مرده بودیم . وقتی ازت پرسیدیم چرا استراحتت کم بوده جواب دادین : " بچه های کلاس همش جیر (البته منظورت جیغه ) زدن منم سرم درد گرفته ....بعدش راحت 3 ساعتی خوابیدی ها .     ...
5 دی 1392

شب یلدا

شب یلدای  خونه ما امسال  خیلی متفاوت تر از سالهای قبل برگزار شد .چون هم بابایی دیگه کارشون شیفتی نیست  واین باعث شده بود که سه تایی باهم باشیم و  همین که دختر نازنینم از یک هفته قبل شعر "شب چله " رو یاد گرفته بود و هر روز می گفت پس کی هندونه می خریم و شب یلدا میشه . اون شب هم به کمک همدیگه  شام و اینا رو درست کردیم . هرچند که به اصرار شما کیک هندونه ای شکل هم خریدیم .شما هم شعر بلند بالای شب چله رو واسه مامان و بابا خوندی  وکلی به همون خوش گذشت .   اینم میز شام شب یلدای ما که سه تایی برگزار کردیم . ...
5 دی 1392
1